تحولات افغانستان در سال های اخیر، نه تنها معادلات داخلی این کشور بلکه موازنه های منطقه ای را نیز دستخوش تغییر کرده است. ایران به عنوان یکی از مهم ترین همسایگان افغانستان، ناگزیر از اتخاذ سیاستی است که هم مبتنی بر اصول اعلامی خود باشد و هم با واقعیات میدانی انطباق داشته باشد. اظهارات اخیر عباس عراقچی را می توان تلاشی برای تبیین همین رویکرد دانست؛ رویکردی که نه بر شناسایی شتاب زده استوار است و نه بر انکار واقعیت موجود، بلکه بر «تعامل مدیریت شده» تأکید دارد.
نقطه عزیمت این سیاست، پذیرش یک واقعیت انکارناپذیر است: حکومت فعلی در کابل، صرف نظر از میزان مشروعیت داخلی یا بین المللی، قدرت اجرایی را در اختیار دارد. نادیده گرفتن این واقعیت، نه تنها کمکی به حل مشکلات نمی کند، بلکه می تواند به تشدید ناامنی، بی ثباتی مرزی و افزایش هزینه ها برای هر دو کشور منجر شود. از این منظر، گفتگو با دولت حاکم بر افغانستان، نه نشانه تأیید سیاسی آن، بلکه ابزاری برای کنترل پیامدهای یک وضعیت پیچیده است.
روابط ایران و افغانستان همواره فراتر از روابط کلاسیک دیپلماتیک بوده است. پیوندهای تاریخی، فرهنگی، زبانی و اجتماعی، این دو کشور را در سطحی عمیق به یکدیگر متصل کرده است. همین پیوندها سبب میشود که هرگونه بحران در افغانستان، بلافاصله آثار خود را در داخل ایران نشان دهد؛ از موج های مهاجرت گرفته تا ناامنی مرزی و فشار بر منابع طبیعی، به ویژه آب. در چنین شرایطی، سیاست خارجی ایران نمی تواند صرفاً ایدئولوژیک یا واکنشی باشد، بلکه باید بر مدیریت هوشمندانه این پیوندهای ناگزیر تمرکز کند.
مسئله امنیت مرزها، یکی از اصلی ترین محورهای این تعامل است. مرز طولانی ایران و افغانستان، در صورت نبود همکاری مؤثر، می تواند به کانونی برای قاچاق مواد مخدر، تردد گروه های مسلح و بی ثباتی تبدیل شود. گفتگو با دولت مستقر در کابل، این امکان را فراهم می کند که حداقل در سطح عملیاتی، سازوکارهایی برای کنترل مرز و کاهش تهدیدات مشترک تعریف شود. این همکاری، به نفع افغانستان نیز هست؛ زیرا ثبات مرزی، پیش شرط هرگونه بازسازی اقتصادی و اجتماعی در این کشور به شمار می رود.
موضوع آب، چالش راهبردی دیگری است که بدون تعامل مستقیم، حل و فصل نخواهد شد. منابع آبی مشترک، به ویژه در شرایط تغییرات اقلیمی، می توانند از عامل تنش به زمینه همکاری تبدیل شوند. رویکرد گفتگومحور ایران این ظرفیت را دارد که به جای تقابل، بر مدیریت مشترک منابع آب تمرکز کند؛ مدلی که در صورت موفقیت، می تواند الگویی برای همکاری های منطقه ای گسترده تر باشد و به کاهش بی اعتمادی تاریخی میان دو کشور کمک کند.
در حوزه مهاجرت نیز، سیاست تعامل گرایانه اهمیت ویژه ای دارد. ایران دهه هاست که میزبان میلیون ها شهروند افغان بوده و این مسئله همزمان فرصت ها و چالش هایی را برای هر دو جامعه ایجاد کرده است. گفتگو با حکومت افغانستان می تواند به طراحی راه حل های تدریجی و انسانی برای مدیریت مهاجرت، بازگشت داوطلبانه و ایجاد زمینه های اشتغال در داخل افغانستان منجر شود. چنین رویکردی، از فشار اجتماعی و اقتصادی بر ایران می کاهد و در عین حال به ثبات اجتماعی افغانستان کمک می کند.
نکته کلیدی در مواضع عراقچی، تفکیک میان «گفتگو» و «شناسایی رسمی» است. ایران با تأکید بر حق تعیین سرنوشت مردم افغانستان، پیام روشنی ارسال می کند: تعامل به معنای عدول از اصول نیست. این موضع، از یک سو دست ایران را برای حفظ ارتباطات عملی باز می گذارد و از سوی دیگر، امکان چانه زنی سیاسی در آینده را حفظ می کند. چنین سیاستی می تواند ایران را در جایگاه بازیگری متوازن قرار دهد که نه در پی انزوای افغانستان است و نه در پی مشروعیت بخشی بی قید و شرط.
از منظر افغانستان نیز، این رویکرد فرصتی مهم محسوب می شود. کشوری که سال ها با جنگ، تحریم و انزوا مواجه بوده، برای عبور از بحران نیازمند ارتباط با همسایگان خود است. تعامل با ایران، می تواند دریچه ای برای کاهش فشارهای اقتصادی، تسهیل تجارت منطقه ای و انتقال تجربیات فنی و زیرساختی باشد. حتی در سطح نمادین، تداوم گفتگو با یک قدرت منطقه ای، می تواند پیام مثبتی به جامعه افغانستان و سایر بازیگران بین المللی ارسال کند.
در نهایت، سیاست واقع گرایانه ایران در قبال افغانستان را می توان تلاشی برای تبدیل «بحران مزمن» به «مدیریت پایدار» دانست. این سیاست نه بر خوش بینی ساده انگارانه استوار است و نه بر تقابل پرهزینه، بلکه بر این فرض بنا شده که در منطقه ای به هم پیوسته، امنیت و ثبات هیچ کشوری جدا از همسایگانش قابل تحقق نیست.
اگر این رویکرد با استمرار، شفافیت و ابتکار عمل همراه شود، می تواند به تدریج زمینه ساز شکل گیری منافع مشترکی شود که هم به سود ایران است و هم به سود افغانستان؛ منافعی که نه از مسیر شعار، بلکه از مسیر گفتگوی واقع بینانه و عمل گرایانه به دست می آیند.
