استراتژی سه‌گانه ترامپ؛ چرا واشنگتن به‌دنبال پایگاه بگرام است؟

افغانستان طی دو دهه گذشته یکی از کانون‌ های اصلی سیاست خارجی ایالات متحده بوده است، کشوری که حضور نظامی امریکا در آن نه‌تنها با هدف مبارزه با تروریسم بلکه با انگیزه‌‌های ژئوپلیتیکی و استراتژیکی دنبال گردید. اما با روی ‌کارآمدن دونالد ترامپ، نگاه واشنگتن به افغانستان دستخوش تغییر شد. ترامپ برخلاف روسای‌ جمهور پیشین، بر این باور بود که ایالات متحده نمی‌‌تواند نقش «پولیس منطقه» را ایفا کند و هزینه‌ های سنگین امنیتی را برای کشوری متحمل شود که سود ثبات آن به رقبای امریکا باز می‌‌گردد. از همین‌رو، او خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را کلید زد؛ رخدادی که به سقوط دولت اشرف غنی، فرار نخبگان سیاسی و بازگشت امارت اسلامی به قدرت منجر شد. اما این پایان ماجرا نبود، امریکا پس از خروج نیز تلاش کرد با ابزارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی مانع شکل‌ گیری ثبات در افغانستان شود و حتی امروز بحث بازگشت به پایگاه بگرام دوباره مطرح است. این تحولات نشان می ‌دهد که سیاست امریکا در قبال افغانستان نه یک تصمیم مقطعی، بلکه بخشی از یک استراتژی بلندمدت برای مدیریت بی‌ثباتی در منطقه است.

خروج امریکا از افغانستان را می‌‌توان نخستین گام از استراتژی ترامپ دانست. او در سخنرانی‌ ها و مصاحبه‌ های متعدد تأکید کرده بود که ایالات متحده توانایی و تمایلی برای هزینه ‌کردن در جنگ ‌های بی ‌پایان ندارد. این رویکرد بیش از هر چیز به نفع شعارهای داخلی ترامپ بود که بر کاهش هزینه ‌های خارجی و تمرکز بر مسائل داخلی تأکید داشت. با این حال، این تصمیم پیامدهای فوری و گسترده ‌ای داشت. دولت اشرف غنی که مشروعیت و بقای خود را بیش از هر عامل دیگری مدیون حمایت امریکا می ‌دانست، با خروج نیروهای خارجی به سرعت فروپاشید. امارت اسلامی بدون مقاومت جدی توانست کابل را تصرف کند و نظم سیاسی رسمی افغانستان به‌ کلی تغییر یافت. امریکایی‌ ها انتظار داشتند این خروج به آغاز جنگ داخلی گسترده منجر شود و همین بی ‌ثباتی طولانی ‌مدت، افغانستان را در وضعیتی قرار دهد که هیچ‌ گاه به یک بازیگر قدرتمند منطقه ‌ای تبدیل نشود. اما گام دوم استراتژی امریکا تنها به ترک نظامی ختم نشد. واشنگتن کوشید شرایطی فراهم آورد که افغانستان حتی پس از خروج نیز نتواند به ثبات دست یابد. انسداد میلیاردها دالر از دارایی‌ های افغانستان در بانک ‌های خارجی، جلوگیری از دسترسی امارت اسلامی به منابع مالی بین ‌المللی، فشار برای عدم ‌به‌ رسمیت ‌شناسی حکومت فعلی و ایجاد محدودیت‌ های اقتصادی گسترده، همگی در چارچوب سیاستی بود که می ‌توان آن را «بی ‌دولت ‌سازی» نامید. در این چارچوب، هدف اصلی آن بود که امارت اسلامی نتواند یک دولت باثبات و کارآمد تشکیل دهد، و افغانستان به یک واحد شکننده و وابسته باقی بماند.

در همین زمینه، بسیاری از تحلیلگران و متخصصین روابط بین ‌الملل معتقدند که امریکا از داعش نیز به ‌عنوان یک ابزار ژئوپلیتیکی استفاده کرد (اندیشکده مطالعات استراتژیک اسلام آباد / مایکل شِوِر تحلیلگیر پیشین سیا). کارشناسان (ضمیر کابلوف – سرگئی لاوروف – عطا محمد نور) بارها ادعا کرده‌ اند که نیروهای داعش با چرخ بال‌های ناشناس به شمال افغانستان منتقل شدند تا تهدیدی بالقوه علیه مرزهای آسیای میانه و ایران ایجاد کنند. پژوهشگران غربی هم بر این باورند که حملات داعش در کابل پس از توافق دوحه، این پیام را منتقل کرد که امارت اسلامی توانایی تأمین امنیت را ندارند. از دید آنان، حتی اگر واشنگتن به ‌طور مستقیم داعش را تقویت نکرده باشد، با سکوت یا واکنش محدود، به بقای این گروه کمک کرده است. تحلیلگران آسیای میانه و پاکستان نیز معتقدند که امریکا پس از خروج رسمی، نیازمند یک «اهرم داخلی» بود و داعش بهترین گزینه محسوب می ‌شد، زیرا برخلاف امارت اسلامی پایگاه اجتماعی نداشت و می‌ توانست صرفاً نقش یک نیروی تخریبی ایفا کند. در نهایت، اندیشکده‌ های منطقه‌ای این روند را بخشی از گذار سیاست امریکا از «دولت ‌سازی» به «مدیریت بی‌ ثباتی» دانسته ‌اند، الگویی که در آن، نیروهایی مانند داعش نقشی کلیدی در تداوم بحران دارند.

منطق این سیاست روشن است. ثبات در افغانستان به ‌طور مستقیم به نفع قدرت‌ های منطقه‌ ای مانند چین، روسیه، ایران و حتی کشورهای آسیای میانه است. این ثبات می ‌تواند کریدورهای تجاری و پروژه‌ های زیرساختی مانند ابتکار «کمربند و جاده» چین را فعال کند، مسیرهای ترانزیتی جدیدی فراهم آورد و ظرفیت‌های اقتصادی افغانستان را به سرمایه ‌گذاری‌ های خارجی پیوند زند. در نگاه واشنگتن، چنین شرایطی توازن قوا را در منطقه به ضرر امریکا تغییر می ‌دهد. بنابراین بی ‌ثبات ‌سازی افغانستان، از دید ایالات متحده، راهی برای مهار رقبا و جلوگیری از گسترش نفوذ آنان است. به همین دلیل، واشنگتن با وجود خروج ظاهری، همچنان در تحولات افغانستان حضوری غیرمستقیم دارد و تلاش می ‌کند مسیرهای ثبات را مسدود نگه دارد.

با این حال، پروژه عدم‌ به ‌رسمیت‌ شناسی امارت اسلامی با شکست‌ هایی جدی مواجه شد. کشورهای قدرتمند منطقه به تدریج روابط خود را با امارت اسلامی توسعه داده ‌اند. چین، روسیه، ایران و حتی برخی کشورهای آسیای میانه تعاملات دیپلماتیک و اقتصادی آشکاری با کابل آغاز کرده ‌اند. این روند نشان داد که فشارهای امریکا نمی ‌تواند مانع شکل ‌گیری یک واقعیت جدید سیاسی در افغانستان شود. امارت اسلامی توانسته ‌است با استفاده از کارت روابط منطقه ‌ای، بخشی از انزوای بین ‌المللی خود را بشکند و موقعیت تازه ‌ای به دست آورد. این شکست نسبی امریکا در حوزه دیپلماسی، واشنگتن را به سمت گزینه‌های جایگزین سوق داده است.

در این چارچوب، ایده بازگشت به پایگاه بگرام به ‌عنوان گام سوم مطرح می‌ شود. بگرام که سال ‌ها مهم‌ ترین پایگاه نظامی امریکا در افغانستان بود، امروز به نمادی از اشغال در حافظه جمعی مردم افغانستان تبدیل شده است. امارت اسلامی بارها تأکید کرده‌ است که اجازه حضور نظامی هیچ قدرت خارجی را در خاک خود نخواهد داد.

بازگشت احتمالی امریکا به بگرام، نه تنها در تضاد با ادبیات و ایدئولوژی امارت اسلامی است، بلکه می‌ تواند روابط کابل با کشورهای منطقه را نیز تحت تأثیر قرار دهد. چرا که هیچ یک از بازیگران منطقه ‌ای مایل به پذیرش بازگشت حضور نظامی امریکا در قلب آسیا نیستند. از منظر امریکا اما حضور در بگرام یک ضرورت ژئوپلیتیک محسوب می ‌شود، ابزاری برای نظارت بر تحولات اسیای میانه، محدود کردن نفوذ چین و روسیه، اعمال فشار بر ایران و حفظ جایگاه استراتژیک واشنگتن در منطقه ‌ای که روزبه‌ روز بیش‌ تر به کانون رقابت قدرت‌ های جهانی بدل می ‌شود.

این رویکرد ترامپ، چه در دوره نخست ریاست‌ جمهوری و چه در حال حاضر، بر پایه منطق هزینه – فایده بنا شده است. او اعتقاد دارد امریکا نباید منابع خود را برای دولت ‌سازی در کشوری صرف کند که سود آن نصیب دیگران می ‌شود. در عوض، سیاست بی‌ ثبات ‌سازی را دنبال می ‌کند تا هزینه‌ های این وضعیت بر دوش افغانستان و کشورهای منطقه بیفتد. چنین رویکردی اگرچه در کوتاه‌ مدت ممکن است منافع تاکتیکی برای واشنگتن به همراه داشته باشد، اما در بلندمدت می‌ تواند چالش‌ های جهانی بزرگی ایجاد کند. افغانستانی که درگیر فقر، بی‌ ثباتی و ناامنی دائمی باشد، کانونی برای رشد تروریسم، قاچاق مواد مخدر و موج‌ های مهاجرتی خواهد شد که دامنه آن از منطقه فراتر رفته و اروپا و حتی امریکا را نیز تحت‌ تأثیر قرار می ‌دهد.

در نهایت، سیاست ترامپ نسبت به افغانستان را می ‌توان در سه محور اصلی خلاصه کرد: خروج به‌ عنوان پایان نقش پولیس منطقه، بی ‌ثبات ‌سازی به ‌عنوان ابزاری برای مهار رقبا، و بازگشت به بگرام به‌ عنوان اهرم فشار ژئوپلیتیک. هر سه محور با مفهوم ثبات، امنیت و به ‌رسمیت ‌شناسی حکومت امارت اسلامی در تضاد است و همین تضاد است که افغانستان را همچنان در مرکز معادلات ژئوپلیتیکی قرار می ‌دهد. پرسش اصلی این است که آیا این استراتژی در بلندمدت می ‌تواند منافع امریکا را تضمین کند یا آنکه پیامدهای بی ‌ثباتی دامن ‌گیر خود واشنگتن نیز خواهد شد. افغانستان امروز صحنه‌ ای است که در آن آینده رقابت قدرت‌ های جهانی رقم می ‌خورد، و سیاست سه‌ گانه ترامپ نقشی تعیین‌ کننده در شکل‌ گیری این آینده خواهد داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *